فریدنگاشت

*بگو در زمین بگردید و بنگرید چگونه آفرینش را آغاز کرده است...*

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

سفرنامه ترکیه ؛ ده روز ماجراجویی در آناتولی ـ قسمت اول

سالها بود که خودم را در حال قدم زدن و گشت و گذار در یک کشور دیگر تصور می کردم...

دیگر نهایتا تاریخ تعیین کردم و خط و نشان کشیدم که سال دیگر کوله پشتی‌ام را بردشتهام و ماجراجویی و جهانگردی‌ام را آغاز کرده‌ام!

این تو بمیری از آن تو بمیری ها نبود... اما نوبت به ما که رسید قیمت دلار سر به فلک کشید! تا ما عزم سفر کردیم سفر کردن غیرممکن شد!

سوسوی امیدی فقط از گفته‌های دولتمردان می آمد که می گفتند برای سفر به کشورهای نزدیک ۵۰۰ یورو ارز به نرخ دولتی میدهند آن هم فقط در فرودگاه ها. راستش قبل از آن جز سفرزمینی هیچ ایده‌ای دیگری نداشتم اما چاره ای نبود یا باید با هواپیما می‌رفتی یا ارز را به قیمت دو برابر می خریدی.

سالها رویاپردازی‌ام برای اولین سفر جهانگردی، رفتن به ارمنستان آن هم با اتوبوس بود که این موضوع تمام برنامه‌ریزی‌ام را دچار تغییر کرد. تصمیم گرفتم به ترکیه بروم زیرا ارزانترین مسیر هوایی را داشت اما مشکلات به اینجا ختم نمی شد... یک پسر ۲۰ ساله دانشجو بدون کارت پایان خدمت باید برای خروج از کشور مجوز بگیرد و ۱۵ میلیون تومان وثیقه بگذارد...

 

راضی کردن خانواده هم از طرفی غیر ممکن به نظر می‌آمد. البته نه خیلی! من از آن ابتدا افسار گسیخته بودم و آرام و قرار نداشتم! اما پدرم آخر راضی نشد و مسافرت خارجی‌ام را نپذیرفت. آن هم روزهای نزدیک سفر... ما هم روز قبل سفر با خانواده دور هم جمع شدیم تا فکر کنیم چگونه بدون آنکه پدرم بفهمد بروم! نتیجه بر آن شد که به پدر بگوییم یک سفر داخلی می‌روم و سیم کارت همراه اول دائمی‌ام را روشن و در حالت رومینگ بگذارم!

یک بلیط رفت به آنکارا و برگشت از استانبول از شرکت ایران ایر خریدم، تمام لوازم سفر را جمع کردم و کوله پشتی ام را حاضر کردم. بیش از یک ماه پشت لپتاپ برنامه ریزی کرده بودم و اطلاعات گرفته بودم. برنامه‌ام یک مسافرت مفصل دو هفته‌ای بود که از کلی شهر هم می گذشت...

 

آخر اما، بر همه مشکلات چیره می‌شوم و هرکدام را به نحوی حل می‌کنم و روز سفر می‌رسد... :)

  • ۰ پسندیدم
  • ۵ نظر
    • سعید فریدنیا
    • جمعه ۱۶ فروردين ۹۸

    قصه‌ی سرآغاز سفرهای تنهایی و کوله‌گردی...

    تنهایی سفر کردن وقتی شروع می شود که آدم بفهمد برای خوشحال بودن و خوش گذراندن به کس دیگه ای احتیاج ندارد... بداند نیازی نیست برای داشتن یک حس خوب، دست به دامان کس دیگری شود...

    آدم اول باید بتواند از بودن با خودش لذت ببرد... خودش را دوست بدارد... گاهی با خودش بخندد... و طلسم تنهایی که نمی‌شود را بشکند...!

    یکی از روزهای پاییزی که تحت فشار بی‌حوصلگی زیاد و روزمرگی‌های کسل کننده بودم، تصمیم گرفتم بدون همراه داشتن هیچکس و فقط همراه خدایم یک سفر کوتاه و نزدیک برای تغییر روحیه‌ام داشته باشم...

    راستش یک جورهایی لج کرده بودم... اولویتم تنهایی نبود اما از پی گشتن همسفر هم ناامید شده بودم و با خودم گفتم آسمان زمین بیاید من این سفر را تنهایی می‌روم...

    خودم هم کنجکاو بودم چه می‌شود... میخواستم خودم را هم محک زده باشم...

    برای دو روز تنهایی به اصفهان رفتم و بازگشتم... دیدم تنهایی جواب می‌دهد...!

    در راه برگشتن مدام به سفر بعدی فکر می‌کردم...

    به خانه که رسیدم برای هفته‌ی بعدش یک بلیط هواپیمای ارزان به مقصد شیراز خریدم... شیراز را گشتم و به یزد رفتم... دو روز در یزد ماندم و با قطار به بندرعباس رفتم و با کشتی به جزیره‌ی قشم... هشت روز در تنهایی و در ۱۸ سالگی در سفر بودم و تجربه‌ای بود برایم که چیدمان دنیای آینده‌ام را تغییر داد...! :)

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سعید فریدنیا
    • جمعه ۱۶ فروردين ۹۸