ون، ما را در محله‌ی ایسانی در یک گاراژ پیاده می‌کند... از مارتین و مایکه خداحافظی می‌کنم؛ برایم آرزوی سفری عالی می‌کنند...
باید به خیابان روستاولی بروم زیرا یک هاستل در آنجا رزرو کرده‌ام... به سوی ایستگاه متروی ایسانی قدم برمیدارم و تفلیس را کمی برانداز می‌کنم... فکر کنم که در محله‌ی مرفه نشین تفلیس نباشم؛ ساختمان‌ها زیاد چنگی به دل نمی‌زنند... البته معماری آنها با ارمنستان تفاوت زیادی دارد و دیگر خبری از ساختمان‌هایی با سنگ های تیره نیست... مردم هم به شیک پوشی ارمنی‌ها نیستند...

 

 

 

از زبان گرجی چیزی نمی‌دانم فقط می‌دانم سلام می‌شود گمرجوبا (gamarjoba)... خطشان را هم نمی‌شود خواند؛ یک الفبای انحصاری و قدیمی دارند مخصوص زبان گرجی... دقیقا عین ارمنی‌ها ولی به لحاظ ظاهری کاملاً متفاوت...

 


سیم کارت و اینترنت هم هنوز ندارم... دقیقاً حین ورودم به یک کشور جدید تا زمانی استرس دارم که سیم کارت و اینترنت بخرم و به این شبکه اطلاعات جهانی وصل شوم... آن موقع دیگر بلدم گلیمم را از آب بیرون بکشم و دیگر توپ هم تکانم نمی‌دهد...!

به ایستگاه متروی ایسانی می‌رسم...

 

 

از باجه فروش کارت مترو یک کارت مترو به قیمت دو لاری می‌خرم و ۸ دلاری هم آن را شارژ می‌کنم... واحد پول گرجستان لاری است‌؛ هر یک دلار می‌شود ۳.۳ لاری و به ۱۰۰ تتری تقسیم می‌شود... کمی لاری از صرافی مستقر در مرز خریده‌ام...

به سمت پله برقی حرکت می‌کنم...

چه صحنه آشنایی...! یک پله برقی مستقیم به اعماق زمین...! از ابتدایش نمی‌شود انتهایش را دید... هرچقدر جمهوری‌های شوروی سابق در زمان حال با هم تفاوت داشته باشند اما یکسری یادگاری‌های دوران شوروی هنوز هم وجود دارند تا یک هویت به تمام کشورهای عضو شوروی سابق بدهند... مترو و ایستگاه های متروی شوروی همه‌شان این شکلی‌اند... یک پله برقی مستقیم به اعماق زمین می رود و یک ایستگاه مترو در وسط وجود دارد و ریل‌های قطار در دو طرف ایستگاه نصب شده‌اند... حتی کره شمالی هم مترویش این شکلی است... انگار که کمونیست‌ها یک قرارداد نانوشته داشته‌اند...

ایستگاه ساده، تاریک و دلگیر است... تابلوهای راهنمای کمی هم وجود دارد... مسیر را پیدا می‌کنم و سوار قطار به مقصد ایستگاه روستاولی می‌شوم...

 

 

 

 

روستاولی نام یک شاعر قدیمی گرجی است با نام کامل شوتا روستاولی... اسم خیابان‌های اصلی شهرهای گرجستان معمولاً به نام روستاولی نامگذاری شده است...
در ایستگاه روستاولی از قطار پیاده می‌شوم...

به زحمت هاستل چخوف که صاحبش آرش و یک ایرانی است را در کوچه پس کوچه‌های قدیمی آنجا پیدا می‌کنم... آرش مرد مهربان و آرامی است و هاستل تمیز و مرتبی دارد... در چابهار مهندس پروژه‌های ارتش بوده که با تحریم‌ها پروژه‌ها متوقف می‌شوند و آرش این خانه قدیمی را در تفلیس می‌خرد و آن را تبدیل به هاستل می‌کند...

۹ یورو که می‌شود ۳۰ لاری را بابت سه شب پرداخت می‌کنم که رقم بسیار ارزانی است آن هم در مرکز شهر تفلیس... کمی از سیم‌کارت و تفلیس و دیدنی‌هایش از او اطلاعات می‌گیرم و کوله پشتی کوچکم را برمی‌دارم و باقی وسایلم را در هاستل می‌گذارم و می‌روم تا کمی تفلیس را ببینم خیابان روستاولی را از آغاز شروع می کنم به قدم زدن...

از دفتر اپراتور geocell یک سیم کارت و اینترنت می‌خرم و فعالش می‌کنم...

از جلوی ساختمان پارلمان گرجستان عبور می‌کنم... بنرهای اعتراضی را همه جا چسبانده‌اند... نوشته‌اند ما خواهان پیوستن به ناتو هستیم...

یک نفر هم آنجا به نشانه تحصن چادر زده است و شب را آنجا می‌خوابد...!

 

 

 

این ساختمان پارلمان حوادث جالب بسیاری را به خود دیده است؛ از جمله انقلاب گل رز که در سال ۲۰۰۳ اتفاق افتاد و سرنوشت و آینده گرجستان را دستخوش تحولات بزرگی کرد... تقلب آشکار در انتخابات پارلمانی مردم را به اعتراض به رئیس‌جمهور وقت یعنی ادوارد شواردنادزه وا می‌دارد... شواردنادزه آخرین وزیر امور خارجه شوروی یک‌ روس‌گرا بود که دومین رئیس جمهور گرجستان می‌شود؛ رقیب او میخائیل ساکاشویلی است دانش آموخته‌ی غرب و با افکاری تحول گرایانه... طرفدارانش با یک شاخه گل رز وارد ساختمان پارلمان می‌شوند و به نمایندگان گل رز هدیه می‌دهند... شواردنادزه نیروی نظامی مستقر می‌کند اما نیروهای نظامی هم از حمایت دولت سرباز می‌زنند و با مردم همراه می‌شوند... نهایتاً شواردنادزه استعفا می‌دهد و ساکاشویلی با اکثریت آرا رئیس جمهور جدید گرجستان می‌شود و این چنین کشوری تحت لوای روسیه و تازه استقلال یافته با بروکراسی بسیار فاسد و اقتصاد ضعیف تبدیل به کشوری پیشرو و شفاف با دولتی پاکدست و ساختارهای سالم می‌شود...
می‌گویند طی آن سالها ۱۵ هزار نیروی پلیس اخراج شده و جایگزین شدند تا دست پلیس از رشوه گیری قطع شود... حال گرجستان در صف پیوستن به اتحادیه اروپاست و کشوری رو به جلو محسوب می‌شود...
گرچه در اختلاف ها با روسیه هزینه‌هایی را هم پرداخت کرده‌؛ مثل جدا شدن دو منطقه از کشور با حمایت روسیه یعنی آبخازیا و اوستیای جنوبی...

ساختمان پارلمان انگار هنوز هم زنده و پویا است و مردم در تلاشند سرنوشت خودشان را تعیین کنند...

به سمت میدان آزادی حرکت می‌کنم... میدان اصلی تفلیس است و در دوره شوروی میدان لنین خوانده می‌شد... اصولاً هر چیز اصلی در شوروی نامش یا لنین بوده است یا استالین... نام سنت پترزبورگ دومین شهر مهم روسیه در زمان شوروی هم لنینگراد بوده است؛ انقدر به ارزش‌های اصولیشان پایبند بودند این کمونیست‌ها...!

بالای ستون مجسمه جرجیس پیامبر را نصب کرده‌اند که در حال کشتن اژدها است...

 

 

اولین وعده غذاییم در گرجستان را به یک غذای سنتی گرجی اختصاص می‌دهم... برای ناهار در یک رستوران سنتی خینکالی سفارش می‌دهم... گوشت چرخ کرده و ادویه و فلفل دلمه‌ای و یک نوع سبزی را داخل یک خمیر می گذارند و آن را آب‌پز می‌کنند... خوشمزه است اما داخلش آب زیادی دارد و باید کمی حین گاز زدن مراقب بود... به نظرم یکی از دو غذای معروف گرجستان است که یکبار باید امتحانش کرد...

 

 


اصولاً هر چیزی در جای خودش بهترین است؛ سوهان در قم، گز در اصفهان و میرزا قاسمی در رشت...!
تفلیس را رودخانه‌ای به نام متکواری (mtkvari) به دو قسمت تقسیم می‌کند... از این اسامی سخت که دو یا حتی سه حرف صامت در کنار هم تلفظ می‌شوند در گرجستان زیاد است و تلفظ آنها هم چالشی دشوار...! گرجی‌ها به این رود می‌گویند متکواری و ترک‌ها می‌گویند کورا...

کمی به ذهنم فشار می‌آورم... یادم می‌آید که در کتاب جغرافیمان درباره‌اش خوانده بودیم و نامش رود کر بوده است... رود تمدن‌ساز قفقاز که سرچشمه‌ی هزاران سال زندگی مردم در این منطقه بوده است... رود پر آب و حیات بخشی است که از ترکیه سرچشمه می‌گیرد و از گرجستان عبور می‌کند و آذربایجان را هم سیراب می‌کند و به دریای خزر می‌ریزد... در مسیر هم با چند رود پرآب دیگر از جمله ارس متحد و یکپارچه می‌شود... روی این رود پلی به نام پل صلح به سبک معماری مدرن ساخته‌اند و آن منطقه پاتوق افرادی است که تورهای قایق سواری روی رودخانه را پیشنهاد می‌دهند...

 

 


قدم زدن در کنار این رودخانه را خیلی دوست دارم... بخشی از خیابان کناری آن، بزرگراه هست و پیاده‌راهی خلوت و دنج دارد... غروب‌هایش هوش از سرم می‌پراند...

 


حوالی فیلارمونیا سری به فروشگاه زنجیره‌ای بزرگی می‌زنم... قسمت قفسه‌های مشروب نظرم را جلب می‌کند... مشروب اصلی ترین صادرات گرجستان است... خارجی هایی که به گرجستان می‌آیند غالباً برای سوغاتی شراب گرجستان را با خود بر می‌گردانند...

 

 

                                                                                            (مک دونالد شعبه تفلیس)

 

به هاستل برمی‌گردم... صبح کاری دارم؛ باید بلیط اتوبوس تفلیس_تهرانی که از ترمینال غرب تهران خریده‌ام را قطعی کنم... دفتر شرکت گیتی پیما در ترمینال اورتاجالا تفلیس قرار دارد... قصد دارم شماره تلفن راننده را هم بگیرم تا برای بازگشت با هماهنگی او به جای تفلیس از شهر آخالتسیخه که در مسیر اتوبوس قرار دارد سوار شوم...
قسمتی از مسیر تا ترمینال را با مترو و قسمتی را پیاده طی می‌کنم... دفتر شرکت گیتی پیما را پیدا می‌کنم و بلیطم را قطعی کرده و شماره تلفن راننده را هم از مسئول دفتر می‌گیرم... برای تاکید هم می‌پرسم که آیا سرویس‌ها از شهر آخالتسیخه و مرز واله عبور می‌کنند که پاسخ مثبت است...

 

 


مقصد امروزم کلیسای تثلیث تفلیس است و کار امروزم تفلیس گردی و گشت و گذار در تفلیس قدیم...

 


در ایستگاه مترو آولاباری از قطار پیاده می‌شوم و مسیر کلیسا را قدم می‌زنم...

 

 

گرجی‌ها این کلیسای با عظمت را به مناسبت دو هزار و پانصدمین سال میلاد مسیح بر روی تپه بلندی ساخته‌اند که از بسیاری نقاط شهر قابل دیدن باشد... معماری جالبی دارد و عنوان بزرگترین کلیسای ارتودکس جهان را یدک می‌کشد... گرجی‌ها مسیحی ارتدوکس هستند و ارمنی‌ها به کلیسای جامع ارامنه اعتقاد دارند... آداب و اعتقاداتشان در مسیحیت با هم فرق دارد... گرجی‌ها کمی تعصبی‌تر و محکم‌تر در عبادت نیز هستند...

پله‌های کلیسا را بالا می‌آیم... شکوه ساختمان کلیسا جذبم می‌کند...

 

 

 

از داخل بازدید می‌کنم... خانم ها باید لباس بلند و پوشیده و روسری داشته باشند و آقایانی هم که شلوارک پوشیده‌اند، دامن بلندی تنشان می‌کنند... در ارمنستان این شدت از اعتقاد و احترام به مکان مقدس را ندیده بودم...

 

 

 


عصر در کوچه پس کوچه های تفلیس قدیم، قدم میزنم... بی هدف و بی مقصد...
آرش می گوید برای تغییر نمای بیرونی ساختمان های قدیمی تفلیس نیاز به اجازه کمیسیونی خاص از شهرداری است و تغییر آن بدون اجازه جرم تلقی می‌شود... به همین خاطر ساختمان های قدیمی اغلب دست نخورده‌اند... آخر این نماها را هویت شهر می‌دانند...

 

 

 

 

گرجی‌ها طی صدها سال مسیحی بودنشان انصافاً از ساخت کلیسا کم نگذاشته‌اند و انگار دین خود را به خوبی ادا کرده‌اند...! در هر کوچه و خیابان یک کلیسای گرجی می‌شود دید... حتی بالای تپه های صعب العبور هم کلیسا ساخته‌اند...! یک جورهایی مثل امامزاده‌های ایران اما بسیار بیشتر...! کلیساهای گرجی و ارمنی به راحتی قابل تشخیص و تفکیک‌اند... کلیساهای ارمنی با سنگ های تیره ساخته می‌شوند و نمای ساده‌تر و زمخت‌تری دارند اما در کلیساهای گرجی از رنگ‌های روشن بیشتری استفاده شده است و خطوط گرد و منحنی بیشتری هم دارد...

 

 

 

در پایان گشت و گذار در بافت قدیم تفلیس هم به پل صلح معروف و ساحل رود متکواری میرسم...

 

 

(مجسمه مادر گرجستان)


برای شام یک خاچاپوری سفارش می‌دهم... خاچاپوری یکی از آن دو غذای معروف گرجستان است؛ انواع مختلفی دارد که معروف‌ترینشان خاچاپوری آجارولی است... روی یک خمیر که به شیوه خاصی شکلش داده‌اند پنیر می‌ریزند و یک تخم مرغ هم روی آن می‌شکنند...
به نظرم پنیرش زیادی شور است؛ کمی هم خوردنش دشوار است و به محض آنکه تکه تکه‌اش می‌کنی از هم وا می‌رود و محتویاتش می‌ریزد... شاید هم خوردنش شیوه خاصی دارد که من نمی‌دانم...!

 


فردا می خواهم به شهر متسختا (mtskheta) بروم... زمانی پایتخت گرجستان بوده؛ آنجا هم محل گذر رود متکواری است... شهر قدیمی و زیبایی باید باشد... کمی دور از شلوغی تفلیس و کمی سنتی‌تر و با مردمانی خالص‌تر...

 

ادامه سفرنامه در قسمت چهارم...