تنهایی سفر کردن وقتی شروع می شود که آدم بفهمد برای خوشحال بودن و خوش گذراندن به کس دیگه ای احتیاج ندارد... بداند نیازی نیست برای داشتن یک حس خوب، دست به دامان کس دیگری شود...
آدم اول باید بتواند از بودن با خودش لذت ببرد... خودش را دوست بدارد... گاهی با خودش بخندد... و طلسم تنهایی که نمیشود را بشکند...!
یکی از روزهای پاییزی که تحت فشار بیحوصلگی زیاد و روزمرگیهای کسل کننده بودم، تصمیم گرفتم بدون همراه داشتن هیچکس و فقط همراه خدایم یک سفر کوتاه و نزدیک برای تغییر روحیهام داشته باشم...
راستش یک جورهایی لج کرده بودم... اولویتم تنهایی نبود اما از پی گشتن همسفر هم ناامید شده بودم و با خودم گفتم آسمان زمین بیاید من این سفر را تنهایی میروم...
خودم هم کنجکاو بودم چه میشود... میخواستم خودم را هم محک زده باشم...
برای دو روز تنهایی به اصفهان رفتم و بازگشتم... دیدم تنهایی جواب میدهد...!
در راه برگشتن مدام به سفر بعدی فکر میکردم...
به خانه که رسیدم برای هفتهی بعدش یک بلیط هواپیمای ارزان به مقصد شیراز خریدم... شیراز را گشتم و به یزد رفتم... دو روز در یزد ماندم و با قطار به بندرعباس رفتم و با کشتی به جزیرهی قشم... هشت روز در تنهایی و در ۱۸ سالگی در سفر بودم و تجربهای بود برایم که چیدمان دنیای آیندهام را تغییر داد...! :)