ون، ما را در محلهی ایسانی در یک گاراژ پیاده میکند... از مارتین و مایکه خداحافظی میکنم؛ برایم آرزوی سفری عالی میکنند...
باید به خیابان روستاولی بروم زیرا یک هاستل در آنجا رزرو کردهام... به سوی ایستگاه متروی ایسانی قدم برمیدارم و تفلیس را کمی برانداز میکنم... فکر کنم که در محلهی مرفه نشین تفلیس نباشم؛ ساختمانها زیاد چنگی به دل نمیزنند... البته معماری آنها با ارمنستان تفاوت زیادی دارد و دیگر خبری از ساختمانهایی با سنگ های تیره نیست... مردم هم به شیک پوشی ارمنیها نیستند...